نویسنده: شاپور رواسانی




 

در تئوریهای کلاسیک سرمایه داری تکیه ی کلام و نظر بطور عمده روی مسائل اقتصادی است و به جنبه های فرهنگی و سیاسی امپریالیسم سرمایه داری کمتر توجّه شده است. گرچه جنبه های فرهنگی و سیاسی استعمار سرمایه داری در بحث ها و بررسی های عمومی تجزیه و تحلیل شده و در این مورد آثار ارزنده و فراوانی وجود دارد امّا نکته ی اصلی این است که این بررسی ها به صورت مسائل جدا از روابط و اثرات متقابل سیاست، فرهنگ و اقتصاد مطرح شده (و می شود)، گویا فرهنگ و سیاست مقولاتی کاملاً دور و مستقل از اقتصاد است. به نظر نگارنده چنین برخوردی با مسئله ی استعمار سرمایه داری ناقص است زیرا زمینه ها و جنبه های فرهنگی و سیاسی آنها چه از نظر تاریخی و چه از نظر ساختاری یک کل را می سازد و نمی توان آنها را از هم مستقل و جدا کرد یا دانست. پیدایش و رشد سرمایه داری استعماری و همچنین چگونگی نفوذ و سلطه ی آن بر مستعمرات را نمی توان بدون توجّه به روابط پیچیده و امتزاح اقتصاد و فرهنگ و سیاست سرمایه داری استعماری به درستی و وضوح توضیح داد و اگر چنین کنیم بررسی نارسا می ماند. نکته ای که باید مورد توجّه قرار گیرد این است که با آشکار ساختن و همچنین آگاه کردن هرچه بیشتر استثمار و استعمارشوندگان از وحدت ماهوی اقتصاد با فرهنگ و سیاست استعماری می توان ترفندهای تئوریک نظریه پردازان سرمایه را که به منظور گمراه کردن افکار عمومی استثمارشوندگان صورت می گیرد بی اثر نمود.
هدف اصلی نظریه پردازان استعماری از جدا دانستن فرهنگ و سیاست از اقتصاد، چه در جوامع سرمایه داری، چه در جامعه ی جهانی و چه در مستعمرات، انکار و پوشاندن تضادهاست:
در درون جوامع سرمایه داری و جوامع مستعمراتی هدف این است که تضادّ اصلی یعنی تضاد میان واقعیّت اقتصادی (حاکمیّت و مالکیّت یک اقلیّت) با ادّعاهای فرهنگی و سیاسی (حاکمیّت سیاسی و آزادی فرهنگی اکثریّت) و در جامعه ی جهانی باز هم تضاد میان واقعیّت اقتصادی (غارت مردم مستعمرات از جانب یک اقلیّت) و ادّعاهای فرهنگی و سیاسی (استقلال سیاسی مستعمرات و کوشش برای صیانت حقوق بشر) اصولاً مطرح نشود.
در انکار تضادها چه در سطح کشوری و چه در سطح جهانی نظریّه پردازان استعماری در سیلی از اوراق و نشریّات تبلیغاتی که تحت عنوان تحقیقات و نظریّات علمی انتشار می یابد این حقیقت مسلّم و روشن را ناگفته می گذارند که حقوق اقتصادی انسانها یعنی حقّ حیات بشر زمینه ی اصلی و پایه ی سایر حقوق بشری در زمینه های سیاسی و فرهنگی است و همه ی حقوق بشری برای انسانهای زنده مطرح است و زندگی انسانها بدون تأمین مادّی امکان ندارد و بدین جهت اگر حقّ حیات فرد یا جماعتی از انسانها از نظر اقتصادی به خطر افتد الزاماً سایر حقوق بشر نیز به خطر خواهد افتاد. بنابراین واقعیّات می توان این حقیقت را پذیرفت که حقّ حیات، پایه ی اصلی و اساسی سایر حقوق بشر در زمینه های سیاسی و فرهنگی است و این حقّ ابتدایی و مسلّم را از سایر حقوق نمی توان جدا کرد یا جدا دانست. وقتی بر اثر غارتهای استعماری این حقّ حیات در مستعمرات دچار خطر می شود و میلیونها انسان از کودکان گرفته تا زنان و مردان بالغ بر اثر فقر، گرسنگی، بیماری، سوانح طبیعی ناشی از تخریب محیط زیست، جنگلها و... که همه ناشی از سلطه ی استعمار سرمایه داری با همکاری و شراکت طبقات وابسته به استعمار بر این جوامع است حیات خود را از دست می دهند چگونه می توان از صیانت حقوق فرهنگی و سیاسی بشر سخن گفت و خود را مدافع چنین حقوقی قلمداد نمود؟ دستی که نان می دزدد نمی تواند آزادی ببخشد.
در نظریات کلاسیک امپریالیسم سرمایه داری استراتژی این بود که با شیوه ی تولید سرمایه داری از «درون» مبارزه شود و با تشدید جنگ طبقاتی در درون جوامع سرمایه داری حاکمیّت و مالکیّت در همه ی زمینه ها از اقلیّت به اکثریّت جامعه منتقل گردد. تجارت تاریخی نشان داده که استراتژی غلبه بر شیوه ی تولید سرمایه داری و امپریالیسم سرمایه داری از درون نتوانسته موفّق شود زیرا طبقات حاکم و مالک در کشورهای سرمایه داری استعماری توانسته اند با شرکت دادن و سهیم کردن طبقات مختلف در غارت مردم مستعمرات در این جوامع ــ با درجات متفاوت ــ آنان را به یاران و همکاران خود مبدّل نمایند و صلح طبقاتی در این جوامع حساب مردم مستعمرات، جای جنگ طبقاتی را گرفته است. در حال حاضر نیز با توجّه به شرایط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در درون جوامع سرمایه داری استعماری و کلّ جامعه ی جهانی می توان گفت که استراتژی غلبه بر سرمایه داری و استعمار سرمایه داری از داخل اصولاً نمی تواند مطرح گردد. امّا مردم مستعمرات برای دفاع از حقّ حیات خود ناگزیرند با غارتگری و مظالم استعمار سرمایه داری و شرکایش در مستعمرات مبارزه کنند. این مبارزه و جنگ طبقاتی به توده های وسیع مردم مستعمرات که دچار بلای فقر و ظلم اند تحمیل شده و تا زمانی که بلای فقر و ظلم ریشه کن نشود ناچار ادامه خواهد یافت و چون چنین است و راهی برای غلبه بر استعمار سرمایه داری جز مبارزه با آن از «خارج» وجود ندارد و مردم مستعمرات نمی توانند امید و انتظاری از مبارزان اسبق و سابق ضدّ امپریالیستی در درون جوامع سرمایه داری داشته باشند لذا مسئله ی لزوم مبارزه با استعمار سرمایه داری از خارج جوامع استعمار سرمایه داری، و برای این منظور، رشد آگاهی طبقاتی مردم مستعمرات و ایجاد سازمانهایی برای بسیج اراده ی آگاه آنان با تعریف دقیق امپریالیسم سرمایه داری در دستور کار قرار می گیرد. همچنان که ارزیابی و شناخت شرایط سیاسی و فرهنگی و شیوه های حکومتی در یک جامعه ی سرمایه داری در تعیین چگونگی مبارزات طبقاتی، محتوای برنامه ها و اشکال سازمانی مبارزه ی طبقاتی امری ضروری بود، ارزیابی و شناخت شیوه ی تولید مسلّط، شرایط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و شیوه های حکومتی در یک جامعه ی مستعمراتی نیز برای بسیج اراده ی آگاه مردم مستعمرات در برابر نظامهای استثماری و امپریالیسم سرمایه داری ضروری است.
در تئوریهای کلاسیک امپریالیسم سرمایه داری، در بررسی ساختار جوامع مستعمراتی سخن از فئودالیسم، طبقه ی فئودال و رشد شیوه ی تولید سرمایه داری در میان است. بدین نکته توجّه نمی شود که شیوه ی تولید مسلّط در مستعمرات را چه در دوره های باستانی و گذشته و چه در دوره ای که با نفوذ و سلطه ی امپریالیسم سرمایه داری آغاز گردیده نمی توان در چارچوب فئودالیسم و همچنین سرمایه داری کلاسیک توضیح داد. در این جوامع طبقه ی فئودال مانند سرزمینهای اروپای غربی وجود نداشت و این جوامع وارد مرحله ی سرمایه داری نشدند. این مسئله که شیوه ی تولید مسلّط در یک مستعمره ی معیّن یا در مستعمرات را چه می توان نامید و مشخصات عمده ی آنها چیست، هنوز موضوع بررسیها و نظریات متفاوت است. امّا آنچه قابل فهم و قبول می باشد این است که شرایط و داده های اقتصادی، و در همین رابطه سیاسی و فرهنگی در جوامع فئودالی و سرمایه داری کلاسیک را نمی توان به جوامع مستعمراتی در آسیا، آفریقا، آمریکای جنوبی و مرکزی و اقیانوسّیه تعمیم داد.
در تئوریهای کلاسیک امپریالیسم سرمایه داری بر اساس چنین تعمیمی نتیجه گرفته می شد که سرمایه داری ملّی نوپا در مستعمرات، مانند سرمایه داری صنعتی در جوامع سرمایه داری کلاسیک، با فئودالیسم، نهادها و سازمانهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی این شیوه ی تولید مبارزه و کشور را صنعتی می کند و با امپریالیسم سرمایه داری به رقابت و ستیزه خواهد پرداخت و برای بدست آوردن حاکمیّت، نهادها و سازمانهای سیاسی مشابه یا مطابق با جوامع سرمایه داری را تشکیل خواهد داد. با صنعتی شدن کشور مستعمره، طبقه ی پرولتاریا ــ به معنای کارگر صنعتی شهرنشین ــ نیز تشکیل می شود، رشد می کند، و برای بدست آوردن حاکمیّت، سازمانهای سیاسی و اجتماعی طبقه ی کارگر را مشابه یا مطابق با آنچه در جوامع سرمایه داری رخ داده به وجود می آورد. چنین ارزیابیها و قضاوتها را می توان تا حدّی آنهم با توجّه به محدودیّت زمان، مکان و محتوا مورد توجّه قرار داد، اما بررسی دقیق تغییرات اقتصادی، فرهنگی و سیاسی در جوامع مستعمراتی نشان می دهد که در این جوامع سرمایه ی تجاری ملّی ــ تا جایی که وجود داشته ــ بطور عمده به جای آن که به سوی صنعتی کردن مستعمره حرکت کند، تحت شرایط سلطه ی کالایی سرمایه ای، سیاسی و فرهنگی استعماری سرمایه داری به سوی زمینداری و همکاری با زمینداران بزرگ و رؤسای طوایف و قبایل جریان یافته و دچار تجزیه شده است. بخشی از سرمایه ی تجاری که به زمین وابسته نشده بود به صورت سرمایه دار وابسته و دلال وارد کننده (کُمپرادور) درآمد و بخش دیگر رفته رفته از تولیدکننده ی کوچک کالای داخلی به توزیع کننده ی کوچک کالای خارجی تبدیل گردید. صنایعی که در مستعمرات به وجود آمد بطور عمده سرمایه گذاریهای دولتی بود و نتوانست بیشتر از حدّ معیّنی رشد نماید. طبقه ی پرولتاریای صنعتی نیز که بتواند پایگاه اجتماعی قوی و در حال رشدی برای احزاب کارگری باشد به وجود نیامد، همچنان که طبقه ی سرمایه دار (ملّی) نیز نتوانست به علّت تجزیه و ضعف، حاکمیّت را به دست آورد.
در تئوریهای امپریالیسم سرمایه داری در دوران ما نیز در باب شیوه ی تولید مسلّط در مستعمرات نظر روشنی ارائه نگردیده؛ حدّاکثر این که در بررسیهای پراکنده سخن از سرمایه داری وابسته، و راه رشد غیرسرمایه داری به میان می آید. در باب ساختار اجتماعی مستعمرات از بورژوازی ملّی، و طبقه ی کارگر صنعتی (پرولتاریا) به عنوان دو طبقه ی مهم و اساسی در این جوامع یاد می شد و بر اساس چنین تحلیلی، احزاب کمونیست در جوامع مستعمراتی که خود را حزب طبقه ی کارگر (پرولتاریا) و سازمانهای سیاسی دیگر را نماینده ی بورژوازی ملّی می دانستند شعار تشکیل جبهه ی واحد ضدّ استعمار می داند.
این نظریّات و تحلیل ها چیزی جز تعمیم شرایط اقتصادی و اجتماعی جوامع سرمایه داری کلاسیک به مستعمرات نبوده و نیست. نتیجه ی قبول چنین نظریّاتی در بررسی امپریالیسم سرمایه داری در دوران ما این است که در تنظیم برنامه ی اجتماعی در درون جوامع مستعمراتی علیه سلطه ی همه جانبه ی استعمار سرمایه داری، به جای این که به ساختار طبقاتی و فرهنگ، تاریخ و ادیان مستعمره ی معیّن و محتوای اجتماعی آنها توجّه شود شعارها و برنامه های جنبشهای طبقات مختلف در جوامع سرمایه داری کلاسیک اقتباس می شود و کار مبارزات اجتماعی با ناکامی و شکست به پایان می رسد. در تئوریهای امپریالیسم سرمایه داری هنوز به این نکته توجّه نشده که شیوه ی تولید مسلّط در مستعمرات، شیوه ی تولید مستعمراتی است و طبقات اصلی آن را طبقه ی حاکم وابسته استعمار سرمایه داری در یک طرف و طبقه ی بالقوّه ی زحمتکشان تهیدست در طرف دیگر تشکیل می دهند. در مستعمرات به علّت عدم رشد شیوه ی تولید سرمایه داری آنهم در سایه ی سلطه ی کالایی و سرمایه ای کشورهای سرمایه داری استعماری نه طبقه ی سرمایه دار ملّی (صنعتی) توانسته رشد کند و نه طبقه ی کارگر صنعتی. یادآوری این نکات برای توضیح فرهنگ و سیاست استعماری در مستعمرات ضروری است زیرا استعمار سرمایه داری در هر مستعمره با توجّه به داده های اجتماعی و اقتصادی همان مستعمره شیوه های سلطه ی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خود را چه از نظر محتوا و چه از نظر شکل و روش تعیین و مشخّص می کند. طبقه ی وابسته به استعمار ناقل، مروّج و حامی فرهنگ استعماری است. با بهره برداری از باورها، اعتقادات و سطح آگاهی فرهنگی و تفاوتها، تناقضات و تضادهایی که در درون طبقه ی زحمتکشان تهیدست وجود دارد یا به وجود آورده می شود، سیاست استعماری و محتوای فرهنگ استعماری با همکاری طبقه ی وابسته به استعمار و محافل استعماری تنظیم و اجرا می گردد. هدف از ایجاد مرزهای مصنوعی قومی، اقتصادی و دینی میان گروههای اجتماعی طبقه ی زحمتکشان تهیدست در مستعمرات حفظ شیوه ی تولید مستعمراتی و به این ترتیب ادامه ی سلطه مشترک طبقه ی حاکم وابسته به استعمار و استعمارگران و در حقیقت و عمل ادامه ی غارت استثماری و استعماری است.
در تئوریهای کلاسیک امپریالیسم سرمایه داری، آثار فرهنگ استعماری بر طبقات مختلف در جوامع مستعمراتی و این که ممکن است همراه با نفوذ اقتصادی، از طریق اشاعه و تبلیغ نظریّات و افکار خاصّی طبقات متوسّط و سرمایه داری خرده پا را نیز علاوه بر طبقه ی وابسته به استعمار به پادوی اقتصادی، دنباله رو سیاسی و ریزه خوار فرهنگی سرمایه داری تبدیل نمود و حتّی قدرت و قابلیّت مقاومت و اعتراض علیه غارتگریها را در توده ی مردم محروم و استثمارشده این جوامع تضعیف و منحرف کرد مورد بررسی قرار نگرفته است.
مطالعه ی اثرات توسعه ی فرهنگ استعماری در جوامع مستعمراتی در دهه های اخیر به خوبی نشان می دهد که محافل سرمایه داری استعماری و، در همکاری با آنها، طبقات حاکم وابسته به استعمار در این سرزمینها، بخوبی به اثرات فرهنگ بر اقتصاد و این که چگونه می توان با به کار گرفتن فرهنگ ترویج و تبلیغ باورها، نظریاّت و شیوه های زندگی معیّن به اهداف اقتصادی رسید وقوف کافی داشته و دارند و توانسته اند با ترویج فرهنگ استعماری نه فقط رفتار اقتصادی و اجتماعی مصرفی «مطلوبی» را در طبقات متوسّط جوامع استعماری تزریق و تثبیت نمایند بلکه توانسته اند سدّی فرهنگی ــ اجتماعی در برابر اشاعه و ارائه ی نظریّات مخالف با سرمایه داری، سرمایه داری استعماری و شیوه ی تولید مستعمراتی در این جوامع برپا سازند، به اندازه ای که از نیروی توان بخشی از محرومان و استثمارشوندگان جامعه برای درهم شکستن قیامها و اعتراضات بخش دیگری از محرومان و استثمارشوندگان در همان جامعه یا مستعمره ی دیگری بهره برداری کنند (که می کنند).
منبع مقاله :
رواسانی، شاپور، (1380)، نادرستی فرضیه های نژادی آریا، سامی و ترک، تهران: اطلاعات، چاپ دوم.